skip to Main Content

ذهن ما هميشه خاطرات رو طبقه بندي ميكنه.


اول خاطرات خوب،خاطراتي كه از كل زمان وقوعش يه تصوير پررنگ توي ذهنمون مونده.رنگ موي يه دختر،يا لمس كردن دستاي مادرت، يا خنديدن پدرت سرِ ميز شام.
احساسات عموما عميق ترين خاطرات هستن.
حس كردن خاطرات مثل لمس كردن سايه ي يه جسم واقعي روي ديوار ميمونه.خوبه،عاليه، اما آدم رو قانع نميكنه.
خاطرات بد،چيزايي كه حس پشيموني و افسوس بهمون ميدن.تحقير شدن،به حساب نيومدن،تنها موندن….اينا همه توي مغزمون جز خاطرات بد طبقه بندي ميشن.مغز براي آرامش ما شروع ميكنه به تغيير دادن تدريجيه اين خاطرات،اما هيچ وقت نميتونه اصل قضيه رو انكار كنه.
اينا همه حرف قلمبه سلمبه زدم كه بگم،ذهنه ما نميتونه توي بهترين و بدترين خاطراتش يك نفر رو پررنگ ببينه.اجازه نميده باور ميكني كه يك نفر بتونه هم بهترين و هم بدترين خاطره رو رقم بزنه…مغز نياز به طبقه بندي داره…افراد مهم توي زندگيمون بايد يا توي دسته ي آدماي خوب باشن يا آدماي بد.
براي همين بعد از رفتنت زندگي عذاب آور به نظر مياد،چون توي خاطراتم تو هنوز خيلي خوبي اما توي واقعيتي كه الان داره ضبط ميشه…نيستي
براي همين ذهن بعد از ضربه خوردن از كسايي كه فكر ميكرده براش بهترين و نزديكترين دوست هستن شروع ميكنه به انجام يه حالت دفاعي ديگه….يه دفاع كه خيلي زمانبَر و آزار دهندس…خون ريزي و سر و صدا نداره اما به شدت آزار دهندس.
توي علم پزشكي بش ميگن فراموشي.

Rate this post

This Post Has 0 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top